در اقصای عالم بگشتم بسی

بسر بردم ایام با هر کسی

تمتّع به هر گوشه‌ای یافتم

ز هر خرمنی خوشه‌ای یافتم

چو پاکان شیراز خاکی نهاد

ندیدم که رحمت بر این خاک باد

تولای مردان این پاک بوم

برانگیختم خاطر از شام و روم

دریغ آمدم زان همه بوستان

تهیدست رفتن سوی دوستان

به دل گفتم از مصر قند آورند

بر دوستان ارمغانی برند

مرا گر تهی بود از آن قند دست

سخنهای شیرین‌تر از قند هست

نه قندی که مردم بصورت خورند

که ارباب معنی به کاغذ برند